چقدر اسباب کشی سخته . چقدر انتخاب میان اینکه کدام را بگذاری و کدام را ببری سخت تره . وقتی که حتی هیچ چیز معلوم نیست . وقتی که آینده مبهمه . وقتی که حتی نمی دونی باید چه کار کنی . وقتی که حتی نمی دونی از کجا داری میری و به کجا داری میایی و چه می کنی . سردرد وحشتناکی که از امروز صبح عارض شده هم پوستمان را کنده .
وقتی که واقعا هیچی برام مهم نیست چرا باید برام مهم باشه؟ فکر میکردم الان باید گریه کنم یا عصبانی باشم یا هرچی . ولی نیستم . هیچ احساسی ندارم . باورش عجیبه . فکر نمی کردم انقدر قوی بوده باشم که وقتی این اتفاق افتاد انقدر ریلکس باشم . شایدم این یه آرامش بعد طوفانه و بعد من دارم آرام آرام ریزش بدنم رو میبینم . دارم آرام آرام پی میبرم که چه بر سرم آمده و چه بر سرم خواهد آمد . برای همین هم هست که به نظر من فکر میکنم که کمی چت شده ام .
ظروف مانده و باید شسته شوند . از صبح سردرد مانع شده که چیزی بخورم ولی باید بخورم . چون نیاز دارم که بدنم بکشه که بتونم خودم را جمع کنم و بعد بزنم به زندگی جدید . گاهی دوست دارم با کسی حرف بزنم واقعا حال روحی خوشی ندارم . ولی چه میشه کرد . باید سکوت کرد . باید بازی کرد . نقش بازی کرد . باید سعی کرد که قدرتمند نشون داد که من خوبم . من قراره ال کنم و بل کنم
کاهی دلم میخواست کلی دوست داشتم . کلی آدما برای همدیگه مهم بودن . ولی خب پی این هم به تنم مالیدم و ادامه میدم .
از آدمی که انتظار نداشتم دیروز تموم کرد . آدمی که من شاید براش ارزش زیادی قایل بودم و او نبود و کاملا مشهود بود . بهانه ای میخواست که من بهش دادم . با کمال میل نهایت استفاده رو از این بهانه کرد و تمام . برام مهم نیست . این رو میدونم که من دوست بدی نیستم . وقتی که کسی دوست نداره دوست من باشه حتما لایق دوستی با من نیست . مغرور نیستم و خودم رو میشناسم . برای همین از این لحن استفاده کردم . من دوستش داشتم و خب اشکالی نداره شاید سردردم برای همینه خیلی نامرده . خیلی نامرده . آرزو میکنم که یک روز وجود نداشتن من رو حس کنه از ته قلبش . از این به بعد در انتخاب دوست خیلی باید دقت کنم . حواسم بیشتر باشه
آبگرمکنم را دیروز هدیه دادم به کسی . به همین سادگی و این یعنی که قهوه و چای ممنوع . ولی میتوانم با قابلمه درست کنم و قهوه بخورم پس خیلی هم سخت نیست
برام انرژی های مثبت بفرست بیا و یه فنجان قهوه مهمون من باش.
درباره این سایت